محمدجواد ابوعطا | شهرآرانیوز؛ متهم «علی. ص» جوانی ۳۱ ساله است که حدود هفت سال قبل با مقتول «مریم. ب» ازدواج میکند. آنها برای ادامه زندگی راهی تهران میشوند و پس از سالها در سال ۱۴۰۰ برای زندگی به مشهد بازمی گردند.
علی در بررسی ریشه مشکلاتی که با همسرش داشته مدعی شد که از حدود شش ماه قبل به بیماری سرطان کبد دچار شده و درمانش را در مشهد آغاز کرده. اما در این مدت همسرش او را به لحاظ روحی و روانی اذیت میکرده است.
متهم به قتل در بخشی از اعترافاتش مدعی شد که آنها پس از بازگشت به مشهد خانهای میخرند و او، چون همسرش را خیلی دوست داشته است، این خانه را به نامش میزند، اما بعد متوجه میشود بدون هماهنگی با او مریم خانه را به نام پدرش کرده است. موضوعی که موجب بروز اختلافاتی میان آنها میشود.
با وجود اختلافات مالی میان این زوج جوان، متهم ریشه اصلی اختلافشان را مشکوک بودن به همسرش و ارتباط با مردی دیگر اعلام میکند و آغاز ماجرای اختلاف جدید را این گونه تشریح میکند: «مریم به بهانهای از من خواست تا برای ضمانت به بانک بروم، توی بانک بودم که به تلفن همراهش زنگ زدم، اما جوابم را نداد، من هم که کلی معطل شده بودم، مستقیم به بیمارستان محل کارش رفتم. اما مریم همین که چشمش به من افتاد بسیار برافروخته و ناراحت شد و با تحکم پرسید چرا به بانک نرفته و به بیمارستان آمده ام. بعد هم مرا دست به سر کرد و از بیمارستان بیرونم انداخت. بعد با خودم گفتم در بیمارستان که بوده که نمیخواسته من او را ببینم. دو ماه قبل هم مرا به بیمارستان دعوت کرد تا برای یکی از دکترهای بیمارستان شیرینی ببرم.»
«من مریم را دوست داشتم، اما بعد با هم به اختلاف خوردیم، به همین دلیل با طلاق توافقی موافقت کردم و از هم جدا شدیم. چند وقت بعد او را در خیابان پرستار با پسری جوان دیدم و آنجا تازه متوجه شدم این بهانه گیریهای ناگهانی برای چه بوده است و خودم را کمی بازنده در عشق میدانستم.»
«خب شاید آن پسری که همراهش دیدی، از اقوامشان بوده است» علی در پاسخ به این سؤال قاضی صفری مدعی شد که چطور میشود فامیلشان باشد و در طول این همه سال حتی یک بار او را ندیده باشد.
«با کنار هم چیدن تمام قطعات پازل زندگی مشترکمان و با وجود سرنخهای موجود فهمیدم که پای یک رقیب عشقی در میان است که مریم را از این رو به آن رو کرده است. از اینجا به بعد به سراغ موادمخدر رفتم. پانزده روز قبل حادثه یک بار مقابل کوچه شان آمدم و هیچ کاری نکردم، اما مریم همین که مرا دید، وحشت زده فرار کرد به طوری که نزدیک بود زیر ماشین برود، با این رفتارش بیشتر به او شک کردم.
یک بار هم او را با پدرش در خیابان دیدم و به پدرش گفتم، چون مریم را دوست داشتم به طلاق توافقی تن دادم، اما اگر بفهمم او به من خیانت کرده است مطمئن باش به سراغش میآیم. پدرش جواب داد که تو بی عرضه هستی و نمیتوانی از این کارها بکنی.»
«می خواستم کسی که زندگی ما را از هم پاشید بکشم، اما نمیشناختمش. پدرم با همسر دومش در فاروج زندگی میکند. روز حادثه ساعت ۴ صبح با خودرو شخصی ام به مشهد آمدم، اما از آنجا که ماشین من تابلو بود و رنگ عنابی اش خاص بود، میترسیدم همسایهها مرا بشناسند برای همین ماشین را در خیابان ذوالفقار پارک کردم تا با تاکسی خودم را به خیابان، ولی عصر برسانم. من قبل حرکت مواد کشیده بودم و حال و روز درست و حسابی نداشتم، برای همین وقتی کنار خیابان منتظر تاکسی ایستادم کسی سوارم نکرد. تا ساعت ۵.۳۰ منتظر تاکسی بودم که یک پراید نگه داشت و راننده اش پیرمرد بود. به او گفتم که میخواهم همسرم را تعقیب کنم و هرچه بخواهد به او میدهم. راننده گفت هزینه اش زیاد میشود و باید ۱۰۰ هزار تومان بدهی، من هم سوار شدم و به او گفتم نگران نباشد هر چه بخواهد میدهم.»
«تمام مدت چاقوی بزرگ آشپزخانهای که از فاروج همراهم بود را زیر لباسم قایم کرده بودم، چون میدانستم اگر چشم پیرمرد به آن بیفتد سوارم نمیکند. وقتی وارد کوچه شدم کمی جلوتر از خانه شان پیرمرد خودرو را نگه داشت. من حالم خوب نبود و صندلی عقب خوابیدم، به پیرمرد گفتم همین جا بمان و هر وقت دیدی زن قد بلندی از خانه پلاک شماره ۱۷ بیرون آمد مرا بیدار کن.
نمیدانم چقدر گذشت که پیرمرد مرا از خواب بیدار کرد و گفت پاشو زنت آمد. وقتی مریم را دیدم به پیرمرد گفتم تو از اینجا برو و نمان که او رفت. از پشت به سمت مریم دویدم و حوالی سر کوچه که به نزدیکش رسیدم شل شدم و دو دل بودم. او که صدای پایم را شنیده بود برگشت و با تعجب پرسید: علی اینجا چه میکنی؟ گفتم: آمده ام برای هفت سال خیانت بکشمت.
اولین ضربه را به شکمش زدم که چاقو زیاد فرو نرفت، مریم به پشت روی زمین افتاد و بعد هم ضربات بعدی را زدم، مردم داشتند جمع میشدند که همین عصبانی ام کرده بود، نمیفهمیدم چه میکنم و دیگر ضربات را به بدن و چند ضربه به گردنش زدم، فکر کنم پنج تا شش ضربه زدم. (براساس نتایج پزشکی قانونی متهم ۲۵ ضربه به پیکر مقتول وارد کرده است.)
اولش نمیخواستم او را بکشم و میخواستم فقط دو ضربه بزنم و گوشی اش را بگیرم و به سراغ فردی بروم که این بلا را سر زندگی ما آورد. اما حالم خوب نبود و نمیفهمیدم چه میکنم.»
«اولش نمیخواستم فرار کنم کمی که دویدم نفسم بند آمد، اما چند نفر درون کوچه دنبالم کردند. هر چه میگفتم میخواهم خودم را معرفی کنم و به پلیس زنگ بزنید، آنها مرا فحش میدادند و با سنگ میزدند. برای همین فرار کردم و خودم را به خودروام رساندم.
بعد هم تا نزدیک آرامگاه فردوسی رفتم و خودرو را همان جا گذاشتم و از سه راه فردوسی به مقصد تهران سوار اتوبوس شدم.»
این اظهارات واکنش قاضی صفری را به همراه داشت: «اگر تو متوجه نبودی چه کرده ای، چطور نقشه فرار را طراحی کردی و در چناران گوشی ات را خاموش کردی؟» موضوعی که متهم حرفی برای آن نداشت.
«گوشی را چناران خاموش کردم، میخواستم بروم تهران تا یکی دو ماه بگذرد و بعد اسلحه جور کنم بروم دوست مریم را پیدا کنم و او را هم بکشم. بعد که به تهران رفتم دو روز خانه عمه ام بودم. بعد به قم رفتم، چند بار استخاره گرفتم، جوابش این بود خودم را معرفی کنم. همانجا به یک کلانتری رفتم و گفتم من در مشهد زنم را کشته ام، باور نمیکردند و بعد که استعلام گرفتند متوجه شدند که راست میگویم. هشت روز هم در زندان قم بودم بعد به مشهد منتقل شدم.»
آخرین جمله متهم در این صحنه اظهار پشیمانی از جرم ارتکابی اش بود و مدعی بود که هم مریم را دوست داشته و هم از او متنفر بوده است.